
خبرگزاری آریا -این یادداشت، حاصل آن کنجکاوی من است. تلاشی است برای فهم انسانِ پشت واژهها. برای درک مورخی که بهجای آنکه چونان ابزار قدرت باشد، سایهبهسایهی حقیقت راه میرود؛ آرام، دقیق، محتاط، اما پیگیر.
به گزارش خبرگزاری آریا به تحقیق و قلم سید وحید موسوی ،در میان غوغای تاریخنگارانِ رسمی، که یا در ستایش قدرت خاموشاند یا در مدح آن پرگو، گاهی صدایی شنیده میشود که نه برای قدرت، که بر رغم قدرت مینویسد. صدایی که نمیخواهد تحمیل کند، بلکه میخواهد بفهمد. این صدا، صدای ابوالفضل بیهقی است؛ نه یک وقایعنگار درباری، که راوی وجدان یک عصر.
آنچه بیهقی را از دیگران جدا میکند، صرفاً دقت تاریخیاش نیست، بلکه ژرفای انسانی اوست. او از تاریخ، فقط خبر نمیسازد؛ از تاریخ، تجربه میسازد. در جهانی که حقیقت اغلب قربانی مصلحت است، بیهقی راهی میجوید تا از درونِ تناقضها، سخن بگوید؛ بیآنکه دروغ بگوید یا افشاگری مبتذل کند.
وقتی برای نخستین بار به صدای آرام اما استوار یک تاریخ دان که در قاموس وی سخن میگفت را شنیدم در یک پادکست گوش سپردم، نمیدانستم که این آشنایی گذرا، مرا به سفری هشتروزه در دل کلمات او خواهد کشاند. بیهقی، مرا با سؤالاتی تازه رها کرد: تاریخ را چگونه باید خواند؟ آیا روایتها فقط بازتاب رویدادها هستند، یا شیوهای از بودن در جهان؟ آیا صداقت، حتی در بارگاه سلطان، ممکن است؟
این یادداشت، حاصل آن کنجکاوی من است. تلاشی است برای فهم انسانِ پشت واژهها. برای درک مورخی که بهجای آنکه چونان ابزار قدرت باشد، سایهبهسایهی حقیقت راه میرود؛ آرام، دقیق، محتاط، اما پیگیر. حالا آن چه را که در این هشت روز با وی (بیهقی) زیست کرده ام در یک تحریر به نظم درآورده و امید است گورای وجود خوانندگانش شود و اینجا بهتر است بگوییم که ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود.
بیهقی را نمیشود فقط خواند؛ باید با او زیست.
در قرنی که مورخان بیش از آنکه آینهی حقیقت باشند، انعکاس سیمای شاهان بودند، در زمانی که نوشتن تاریخ بهجای ثبت واقعیت، تکرار تشریفات سلطنت بود، مردی در خراسان برخاست که مسیر را وارونه پیمود. ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، زادهی شهر بیهق خراسان (سبزوار امروزی)، در حدود سال 385 هجری قمری، نه به قصد مدح، که به نیت حقیقت نوشت. او نه شاعر بود، نه وزیر، نه شاه؛ اما نامش، از بسیاری شاهان ماندگارتر شد، چراکه تاریخ را از دل قدرت نوشت، اما برای وجدان.
از نیشابور تا دربار غزنه؛ مردی در دل قدرت
بیهقی در نیشابور علم آموخت، نزد استادانی چون ابوالحسن ناصرخسرو، و در جوانی به دربار غزنویان راه یافت. طی 19 سال در دیوان رسائل، مهمترین مرکز سیاسی–اداری حکومت، خدمت کرد. منشی سلطان محمود بود و سپس دبیر خاص سلطان مسعود. او به متن قدرت نزدیک بود؛ اما هرگز در آن هضم نشد.
آنگاه که منصبان مینوشتند برای بقا، بیهقی مینوشت برای بیداری. آنچه از او برجا ماند، کتابیست موسوم به «تاریخ بیهقی» یا «تاریخ بیهقی»؛ اثری سترگ که اگرچه تنها بخشی از آن باقی مانده، همان نیز برای جاودانه کردن نامش کافی است.
تاریخ بیهقی؛ جغرافیای زوال، نقشهنگاری قدرت
بیهقی در مقدمه کتابش با صداقتی کمنظیر مینویسد:
«و من آنچه نویسم، یا از معاینه خود نویسم، یا از سماعِ ثقات، که بیرون از این روا نباشد.»
در زمانی که نقل شایعه و مدیحهسرایی جای تحقیق و سند را گرفته بود، بیهقی با همین یک جمله، شیوهنامهی تاریخنگاری عقلانی در زبان فارسی را بنیان نهاد. تاریخ بیهقی تنها مجموعهای از حوادث نیست؛ کالبدشکافی قدرت است. او شخصیتها را تحلیل میکند، مناسبات درباری را باز میگشاید، و از سطح روایت عبور میکند تا به ماهیت سیاست و فساد و سقوط برسد.
شاهکار قلم او در گزارش اعدام حسنک وزیر، تصویر روشن این نگاه است:
«و حسنک را به چوبهی دار بردند، و خلقی انبوه گرد آمده بودند. خواجه را برهنه کردند، جز مایه تبانی. و بر دار کردند، و آنچه تعلق به وی داشت به مصادره گرفتند. و من آن روز در پای دار بودم و اندوهی عظیم در دل من آمد، چندانکه توان نوشتن نماند.»
در این روایت، بیهقی در مقام راوی، نه تنها گزارشگر ماجراست، که وجدان جمعی جامعهایست که حق، در آن قربانی قدرت میشود.
نقش زنان؛ حضور خاموش اما مؤثر
گرچه «تاریخ بیهقی» بهظاهر از حضور مستقیم زنان تهیست، اما هوشمندانه و در لفافه، نشانههایی از اثرگذاری آنان در دربار ارائه میدهد. در ذکر مادر سلطان مسعود، مینویسد:
«ملک دل به خراسان نهاده بود از بهر آنکه مادرش در نیشابور بود، و از بیماری او دلنگران.»
و در جای دیگر، از کنیزکی اهل هند که آوازهاش در دربار پیچیده بود:
«کنیزکی از هندوستان آورده بودند، در حسن و آواز بینظیر، و سلطان دل بدان نهاده بود..»
زنان در روایت بیهقی، اگرچه در حاشیهاند، اما حذف نشدهاند. جایگاهشان در سایهروابط و ساختار دربار، در هیئت مادر، معشوقه، یا فرستاده، بهنرمی و با دقت اخلاقی ثبت شده است.
قلم بیپیرایه؛ نثر بیدروغ
زبان بیهقی، برخلاف بیشتر نثرهای رسمی درباری، رها از تکلف، اما سرشار از ظرافت است. او با واژگانی دقیق، لحنی صمیمی، و جملههایی با ضرباهنگ طبیعی، نهتنها داستان قدرت را روایت میکند، بلکه لایههای زیرین آن را آشکار میسازد.
در توصیف بوسهل زوزنی یکی از مهرههای اصلی در سرکوب حسنک مینویسد:
«مردی بود زبانآور، اما بیثبات و بیوفا؛ کارش بیش به نیرنگ میرفت تا به خرد.»
بیهقی قضاوت نمیکند؛ تصویر میکشد. او شخصیتها را در بستر رفتار و نتیجهشان تحلیل میکند. اینجاست که قلمش، در عین آرامش، قدرتی کوبنده مییابد.
نگاه شرق و غرب به بیهقی؛ از طبری تا بهار
در ادبیات عربی، مورخانی چون ابن اثیر و ذهبی، گرچه بهطور محدود از روایتهای ایرانی یاد کردهاند، اما آنگونه که ذهبی در "تذکرة الحفاظ" اشاره دارد، «روایتهای خراسانیان، با دقت ادبی همراه است، و نثر بیهقی از نگاه عقلانیت مشرقی بهره دارد.»
در تاریخنگاری فارسی، چهرههایی چون ملکالشعرا بهار، بیهقی را «بزرگترین استاد نثر فارسی» میدانند. زرینکوب دربارهاش مینویسد: «او حقیقت را بیپرده نوشت، نه از سر جسارت، که از سر ایمان.»
غروب در غربت؛ طلوع در آینده
بیهقی پس از سقوط سیاسیاش، به خلوتی آرام خزید. در حدود سال 470 هجری قمری درگذشت، بیمقبرهای مشهور، بیزری، بیزر. اما کلامش، روشنتر از صدای طبل شاهان، در دل تاریخ پیچید.
او رفت، اما نوشت تا دیگران نروند در تاریکی. نوشت تا آیندگان بدانند که هیچ قدرتی ابدی نیست، و هیچ دروغی ماندگار. در جایی از کتاب، به زبانی آرام، اما پرشکوه، مینویسد:
«روزگار، نیک و بدش میگذرد؛ نه از نیک میماند، نه از بد.»
در پایان که آغازگر تحول در نثر تاریخ است باید گفت: بیهقی، نه فقط مورخ، که معلمِ وجدان تاریخی است
آنچه بیهقی را جاودانه کرد، نه فقط دقتش، که درک فلسفی او از تاریخ بود.او به ما آموخت که تاریخ را نباید فقط برای دانستن، بلکه برای آگاه شدن بخوانیم.
تاریخ بیهقی، کلاس قدرتشناسی است. هر صفحهاش، تابلوییست از تقابل عقل و شهوت قدرت، حقیقت و تملق، خرد و توطئه.
در عصر ما، که بار دیگر تاریخ در خطر تحریف است، بازگشت به بیهقی نه فقط رجعت به نثر فارسی، بلکه تجدید عهد با صداقت در عصر تردید است.
بیهقی، نه چون خطیب فریاد میزند، نه چون قاضی حکم میدهد؛
او تنها مینویسد.اما چه نوشتنی؛که تاریخ را از مدار تملق بیرون کشید و بر خط وجدان نشاند.
سید وحید موسوی
تیر 1404